سلام علیکوم و رحمه الله وبرکاته.... قضیه یه خرید دوسجونانه است....یعنی بود!! اینجانب مرض خرید کفش و جوراب دارم شدید!!! به طوری که یه مدت میخواستن تو تیمارستان بستریم کنن..تماشای ویترین های کفش فروشی از تفریحاتم محسوب میشه....امکان نداره مسافرت بریم و من از اون شهر یه جفت کفش نخرم...مخصوصا تبریز که مهد کفشه(به تمامی دوستان توصیه میکنم!!) در عین حال به کفش و جورابام به شدت وابسته میباشم....مخصوصا در دوران دبیرستان....همیشه مامان جان وقتی من مدرسه تشریف داشتم کفشای خرابمو شوت میکرد بیرون....ومن جدا افسرده میشدم....آماره کفشامو به شدت دارم اما مامان خانم خیلی حرفه ای کش میرن...ومن حالااصل قضیه: این ترم،ترم سنگینی بود....وقت خرید که هیچی....وقت مردن هم نداشتیم....به همین خاطراز عید دیگه کفش نخریده بودم...کفشای نازنینم رو به زوال بودند و کفشای دوس جون هم.... خلاصه که تصمیم گرفتیم به محض تحویل دادن اخرین پروژمون دست به کار بشیم...اما.... هنوز تحویلا تموم نشده بودن که دوس جون اینا خونشونو عوض کردند....تو خونه جدیدشون هیچی نمیخواستن ببرن در نتیجه دوس جون بعد از تحویلا همپای مامان گرامیش شد برای تامین مایحتاج...(از چوب کبریت خونه بگیرید تا.................الی یوم القیامه)سعیده نتونست بیاد.... و من تو این دو ماه همه ی کفش فروشی های مشهدو زیر پا گذاروندم...تا وقتی سعیده وقتش خالی شد دیگه نگردیم....بریم فقط بخریم... دوتا مغاره یافتونده بودم که کفشاشو پسندیدم...یکی تو سجاد بود ...یکی تو صیاد شیرازی!!!! و همچنان منتظر بودم که سعیده یه وقت خالی پیدا کنه.... دیروز داشتیم ازحرم برمیگشتیم سعیده در این حال گفت:دوس جون یه چیزی بگم؟؟ من: نعم سعیده:مامانم برام کفش خریده من:مبارک باشه پی نوشت: امروز صبح کفشها رو رویت فرمودیم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |