خدایا ...!!! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی! در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی! بنده ی آن ثنایم که تو سزای آنی! من در تو چه دانم!تو دانی!تو آنی که خود گفتی! وچنان گفتی که،آنی! معبود من خودت دعوت کردی به مهمانیت خودت گفتی بیا!!! نا امید بودم و خسته از بار گناهم....خودت وعده دادی که دستم را میگیری... حالا من با دلی شکسته.... روحی آلوده از گناه...به تو پناه اوردم.... مگر نه این است که تو صاحب خانه ای و من مهمان؟؟ به من این رو سیاه درگاهت مرحمت کن...و قبول دار عبادت ناچیزم در این مهمانی... بچه ها... سر سفره ی افطار چشمتون به سیاهی خرما که افتاد،به یاد دل سیاه من هم باشید و .... التماس دعا پی نوشت:این پارسی بلاگ کمرمان را خم کرد...!!! از ترنم بهاری عزیزم ممنونم.... وهمه ی دوستانی که کمک فرمودند...برای سلامتیشان اجماعا صلـــــــــــــــــــــوات
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |