سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوسجونانه

سلام دوستان....

میخوام یه فرشته ی کوچولو موچولو  رو بهتون معرفی کنم....(جمیعــــــــــــــا بگین ......ای جـــــــــــــــــــــــان)

این فرشته امروز صبح در حرم امام رضا کشف گردید....

مشروح اخبار:

اینجانب و دوس جان جان میخواستیم وارد حرم بشیم.....قسمت بازرسی.....سعیده جلو رفت من پشتش....

خانم خادم با رویی گشاده نشسته بودند ومنتظر....سعیده سلام داد....

خانم خادم:سلام عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــزم......

سعیده رو بازرسی بدنی کرد و سپس فرمود:میشه کیفتو هم بدی بگردم فرشته کوچولو ؟؟؟

سعیده:بـــ لـــ ه ....بفرمایید...

من:...............

بعد از تموم شدن بازرسی سعیده این فرشته ی کوچک....دو پا داشت و دو پای دیگر هم از اقشار محترم ا*ج*ن*ه  مقروض فرمودید و الفــــــــــــــرار

                        

                    red crystal heart line

پ.ن 1: من اصلا از این موضوع هیچ نوع استفاده ای نخواهم کرد

پ.ن 2:یه سوال از خانم بازرس:خانم به نظر شما سایز این فرشته ی کوچولو...یکمی...بگی ...نگی....گنده نیست؟؟؟

پ.ن 3:دوستان این وب رو هم به اسم دوتا دوس جونا بلینکید

پ.ن 4:یه بار نوشتم پرید ....قاط زدم...حوصله نداشتم دوباره بنویسم ...شرمنده اگه  بسی بی نمک بود.....صبح کلی فرشته کوچولو رو سرکار گذاروندم وخندیدیم.....به همین دلیل اینجا هم نوشتم .

پ.ن5:به رسم رفاقت دعایم کنید......

پ.ن 6:103

                    red crystal heart line

بچه ها.......دوس جون بعد از چندی نمیدونم اویزون اینترنت کی شده (احتمالا خواهرش) اومده  به اسم فرشته کوچولو کامنت گذاشته:

 

asalom alaykom dosjon jone khoshgel moshgele hala mano dast mindazi ha!!!!!hasodit mishe be man goftan fereshteye kocholo....az bas ke nazo khoshgelam dige .

خودشم باورش شده فرشته کوچولوئه!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/5/28ساعت 5:38 عصر توسط ریحان و سعیده صلواتی برفست ( ) |

سلام علیکوم و رحمه الله وبرکاته....

قضیه یه خرید دوسجونانه است....یعنی بود!!

اینجانب مرض خرید کفش و جوراب دارم شدید!!! به طوری که یه مدت میخواستن تو تیمارستان بستریم کنن..تماشای ویترین های کفش فروشی از تفریحاتم محسوب میشه....امکان نداره مسافرت بریم و من از اون شهر یه جفت کفش نخرم...مخصوصا تبریز که مهد کفشه(به تمامی دوستان توصیه میکنم!!)

در عین حال به کفش و جورابام به شدت وابسته میباشم....مخصوصا در دوران دبیرستان....همیشه مامان جان وقتی من مدرسه تشریف داشتم کفشای خرابمو شوت میکرد بیرون....ومن جدا افسرده میشدم....آماره کفشامو به شدت دارم اما مامان خانم خیلی حرفه ای کش میرن...ومن

حالااصل قضیه:

این ترم،ترم سنگینی بود....وقت خرید که هیچی....وقت مردن هم نداشتیمsmile....به همین خاطراز عید دیگه کفش نخریده بودم...کفشای نازنینم رو به زوال بودند و کفشای دوس جون هم....

خلاصه که تصمیم گرفتیم به محض تحویل دادن اخرین پروژمون دست به کار بشیم...اما.... هنوز تحویلا تموم نشده بودن که دوس جون اینا خونشونو عوض کردند....تو خونه  جدیدشون هیچی نمیخواستن ببرن در نتیجه دوس جون بعد از تحویلا همپای مامان گرامیش شد برای تامین مایحتاج...(از چوب کبریت خونه بگیرید تا.................الی یوم القیامه)سعیده نتونست بیاد....

و من تو این دو ماه همه ی کفش فروشی های مشهدو زیر پا گذاروندم...تا وقتی سعیده وقتش خالی شد دیگه نگردیم....بریم فقط بخریم...

دوتا مغاره یافتونده بودم که کفشاشو پسندیدم...یکی تو سجاد بود ...یکی تو صیاد شیرازی!!!!

و همچنان منتظر بودم که سعیده یه وقت خالی پیدا کنه....

دیروز داشتیم ازحرم برمیگشتیم سعیده در این حال Beggingگفت:دوس جون یه چیزی بگم؟؟

من: نعم

سعیده:مامانم برام کفش خریده

من:مبارک باشه

                           

پی نوشت: امروز صبح کفشها رو رویت فرمودیم


نوشته شده در یکشنبه 89/5/24ساعت 12:33 صبح توسط ریحان و سعیده صلواتی برفست ( ) |

خدایا ...!!!

گرفتار آن دردم که تو دوای آنی!

در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی!

بنده ی آن ثنایم که تو سزای آنی!

من در تو چه دانم!تو دانی!تو آنی که خود گفتی!

وچنان گفتی که،آنی!

                         

معبود من خودت دعوت کردی به مهمانیت

خودت گفتی بیا!!!

نا امید بودم و خسته از بار گناهم....خودت وعده دادی که دستم را میگیری...

حالا من با دلی شکسته.... روحی آلوده از گناه...به تو پناه اوردم....

مگر نه این است که تو صاحب خانه ای و من مهمان؟؟

به من این رو سیاه درگاهت مرحمت کن...و قبول دار عبادت ناچیزم در این مهمانی...

                     

بچه ها...

سر سفره ی افطار چشمتون به سیاهی خرما که افتاد،به یاد دل سیاه من هم باشید و ....

التماس دعا 

                                                      

 

                    

پی نوشت:این پارسی بلاگ کمرمان را خم کرد...!!! از  ترنم  بهاری عزیزم ممنونم.... وهمه ی دوستانی که کمک فرمودند...برای سلامتیشان اجماعا صلـــــــــــــــــــــوات


نوشته شده در چهارشنبه 89/5/20ساعت 7:12 عصر توسط ریحان و سعیده صلواتی برفست ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت